جدول جو
جدول جو

معنی گی گه - جستجوی لغت در جدول جو

گی گه
(گی گِ)
نام خواهر اسکندر، دختر آمینتاس از شاهان مقدونی معاصر خشایارشا پادشاه هخامنشی بوده است. این زن همسر یک نفر پارسی به نام بوبارس بوده است و از ازدواج با او پسری یافت که نام وی را نیز آمینتاس نهاد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَهْ)
مخفف بی گاه. نابهنگام. بی موقع. نه بوقت. نه بهنگام:
که بی گه ز درگاه بیرون شوید
شگفت آیدم تا شما چون شوید.
فردوسی.
که بی گه چنین از کجا رفته اید
که با گرد راهید و آشفته اید.
فردوسی.
همیشه تا که تواند شناخت چشم درست
نماز بی گه خفتن ز بامداد پگاه.
فرخی.
چون رسیدم بشهر بی گه بود
شهر دربسته خانه بیره بود.
نظامی.
خروسی که بی گه نوا برکشید
سرش را پگه باز باید برید.
نظامی.
- بی گه شدن، بی وقت شدن. وقت از دست رفتن:
وصف او ازشرح مستغنی بود
رو حکایت کن که بی گه میشود.
مولوی.
- گه و بی گه، مخفف گاه و بی گاه. وقت و بی وقت. هر دم و هر لحظه. اوقات مختلف:
بدو هفته باید که ایدر بوی
گه و بی گه از تاختن نغنوی.
فردوسی.
بسی کردم گه و بی گه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره.
ناصرخسرو.
رجوع به گاه و بی گاه شود، عدم کفایت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ گَهْ)
مخفف گاه گاه. گه گاه:
همه دوستدار و برادر شویم
بود نیز گه گه که برتر شویم.
فردوسی.
حق تن شهری به علف چند گزاری
گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار.
ناصرخسرو.
گرچه گه گه پشه، دل مشغول دارد پیل را
پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار.
عبدالواسع جبلی.
مدار باز رهی را اگر کند گه گه
ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه.
سوزنی.
رفتمی گه گهی به دریابار
سودها دیدمی در آن بسیار.
نظامی.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری.
سعدی.
عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گاه گاه: حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار